10 Sanieh Ta Enteha

Tuesday, May 09, 2006

رفتنت را ديدم

رفتنت را ديدمتو به من خنديديآتش برق نگاهت دل من آتش زدو مرا در پس يک بغض غريب در ميان برهوتي تاريکپشت يک خاطره سرد و تهيبا دلي سنگ رهايم کرديو تو بي آنکه نگاهي بکني به دل خسته و آزرده منرفتنت را ديدمتا به آنجا که نگاهم سو داشتو تو در آخر اين قصه تلخ محو شدي باورم نيست که ديگر رفتياشک من بدرقه راهت باد



می نويسم آری من می نويسم از عشق برايت حرف می زنم تا تو باور کنی چقدر دوستت دارم عشق را معنا می کنمتا تو بفهمی معنای عشق من تويی من زندگی ميکنم تا تو بدانی برای تو زنده ام ای تمام زندگيم!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home