رفتنت را ديدم
رفتنت را ديدمتو به من خنديديآتش برق نگاهت دل من آتش زدو مرا در پس يک بغض غريب در ميان برهوتي تاريکپشت يک خاطره سرد و تهيبا دلي سنگ رهايم کرديو تو بي آنکه نگاهي بکني به دل خسته و آزرده منرفتنت را ديدمتا به آنجا که نگاهم سو داشتو تو در آخر اين قصه تلخ محو شدي باورم نيست که ديگر رفتياشک من بدرقه راهت باد
می نويسم آری من می نويسم از عشق برايت حرف می زنم تا تو باور کنی چقدر دوستت دارم عشق را معنا می کنمتا تو بفهمی معنای عشق من تويی من زندگی ميکنم تا تو بدانی برای تو زنده ام ای تمام زندگيم!
می نويسم آری من می نويسم از عشق برايت حرف می زنم تا تو باور کنی چقدر دوستت دارم عشق را معنا می کنمتا تو بفهمی معنای عشق من تويی من زندگی ميکنم تا تو بدانی برای تو زنده ام ای تمام زندگيم!
0 Comments:
Post a Comment
<< Home