10 Sanieh Ta Enteha

Tuesday, May 09, 2006

بگذار پرندگان در نام تو زندگي کنند و باران بر حرفهايم ببارد

بگذار پرندگان در نام تو زندگي کنند و باران بر حرفهايم ببارد .
بدون تو زندگي دهليزي تاريک و طولاني است .
تو را مي سرايم مثل هر روز ، شيرين تر از انگورهايي که سر بر
ستاره مي سايند. از سرودن تو هرگز سير نمي شوم .
من گرسنه نگاه توأم .
دوست دارم حتي براي يک لحظه ساکن مجمع الجزاير قلب تو باشم .
هر شب نشانيت را از ما ه مي پرسم ؛
مي گويد: تو در کلبه اي زندگي مي کني که از عشق و شبنم و آذرخش ساخته شده است .
مي گويد :همه آنها که مسافر صبح اند ، را خانه تو را مي دانند.
هر شب به ياد ستاره اي مي افتم که در کودکي من ، بر شاخه درخت
حياطمان ، بدل به ميوه اي ناب مي شد که عطر تو را داشت .
بگذار جهان را در آغوش بگيرم و در کنار عطر تو به ايستم و آواز بخوانم .
بارانها را درآغوش بفشارم و همراه رودخانه ها به سوي تو بيايم .
بيا در چشمان باران خورده من بنشين
بيا در قلب نقره اي من بنشين
من خويشاوند ياسم ، برادر زاده بهار ، که اگر چه د زمستان به دنيا آمده ام ،
شبيه شکوفه هاي سيبم.
کلبه اي را که نفس تو در آن زندگي مي کند ، دوست دارم . وبه درختاني
که هر صبح و شب تو را مي بينند ، عشق مي ورزم . يک روز همه چيز
تمام مي شود ، جز چشمان تو .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home